صبحای جمعه طبق عادت همیشگیش انار دون میکنه و همیشه به منم میگه: مامان میوه فصل رو باید خورد
چرا آخه انار نمیخوری و منم همیشه مقاومت میکنم و کم پیش میاد که انار بخورم.
میدونی آخه انار با اینکه خیلی خوشمزه ست ولی دونههای سفیدش اگه نبود شاید راحت تر باهاش کنار میومدم
یاد خواهر زاده بزرگه افتادم که وقتی کوچیکتر بود میگفت انار دوست ندارم. توش سنگ داره :))
الان باید همراه بابا تو جمشیدیه میبودم و هوای خنکش رو میفرستادم تو ریههام
ولی خب تنبلیم گل کرد و ترجیح دادم بمونم خونه و به چند تا کار برسم و یادی ازین عکس انار بکنم
و خب الان پشیمونم و نرفتنم رو با آب دادن به گلدونای مامان رو تراس تو هوای خنک تو شهر یکمیجبران کردم.