از کجا شروع کنم به نوشتن نمیدونم. بی مقدمه و خلاصه بگم
قرار بود حداقل یکسال اینجا باشم و بنویسم
اما این روزا احساس کردم دیگه کمتر حرفی برای گفتن دارم
دیگه باید کم کم وارد یه بُعد دیگه از زندگی بشم
قدمای دیگه بردارم و چیزای جدید رو وارد زندگیم کنم
قطعا دلم برای اینجا نوشتن، عکس گرفتنهای جدید به ذوق پست گذاشتن،
برای شما دوستانِ جان، برای کامنت دادنها و کامنت خوندنها تنگ میشه
برای صفا و صمیمیت بلاگفا و همه چیز اینجا تنگ میشه.
مراقب خودتون باشید. اینقدر حسهای خوب تو این چند ماه ازتون گرفتم که
میدونم کلی دلم براتون تنگ میشه.
خاتونم، گیلای مهربونم، ز.الف جانم. مامانه نخود عزیزم، یاسی هنرمندم، گندم قشنگم و همرنگم،
بهارنارنج امیدوار و خوش قلبم، مبینای موفقم، کاکتوس عزیز، پیشونی سفید، الینای عزیزم،
شهرزاد خانوم گل ، آقای ج شوخ طبع، نی لوفر خوش قلبم، ماه قشنگم، عزیزه خونگرم، کورالین با استعداد،
دایی جان بزرگم ،خنیاگر هنرمند و مهربان ، پدر آوا، ماهی قرمزم، مسافر عزیز، محمد برادر کوچیکم، دختر نامرئی،
دختر غریبه مهربون، خودم عزیزم ، ستاره جانم، اولدوز خوش خنده م، هامون بزرگ، مسیح عزیز، جودی جانم،
نگاه خانوم، محمد آقای گوشهای از زندگی ، نیک عزیز، شاگرد تنبل پیکاسوی هنرمند و
هر دوستی که اسمش رو اینجا فراموش کردم بنویسم همگی عزیز هستید و لحظههای خوبی رو
ما بین کلمات و نوشتههاتون گذروندم.
شاید یه روز خیلی دور دوباره بنویسم.
ببخشید اگه با ننوشتنم ناراحتتون میکنم.
این نیز بگذرد.
آخرین عکس پاییزی با همون کتونیهای همیشگی تقدیم نگاه قشنگتون :)
مراقب دلخوشیهای کوچیک زندگی تون باشید.
لبخند یادتون نره :)